دیشب دلم خیلی گرفته بود کسیو نداشتم که باهاش اس ام اس بازی کنم. خونه بدون بابا دیگه صفایی نداره.هنوز باور نکردم که نیست هنوز منتظرشم که بیاد. دلم واسه مامانم خیلی تنگ شده بود.
دیشب نفهمیدم کی خوابم برد. آهام داشتم میگفتم که دلم تنگ بود سر یه موضوع که احسان دوست مریم بهم گفت خیلی ناراحت بودم وقتی به خودم نگاه کردم دیدم واقعا بختم همینه.سر همین موضوع به عرفان اس ام اس زدم درد و دل کردم. همه حرفای نگفتمو زدم. بهش دیگه حسی ندارم نه میتونم دوستش داشته باشم نه میتونم بی خیالش شم دیشب که با هاش حرف زدم احساسش کردم. اما به خودم گفتم بهش فکر نکن. حتی شده تا آخر عمرت تنها بمونی.
دیگه به هیچ سری فکر نمیکنم.
امروز با مامان رفتیم خونه سپیدو وسیله هاشو جابه جا کردیم . وای محمد چه با حال شده خاله قربونش بره.
تقدیم به خودم
دل ز خامی ها فریب چشم شهلا میخورد
ساده دل در زندگی از این و آن پا میخورد
در گذر گاه زمان بی دست و پا بودن خطاست
توپ چون بی دست و پاست از این و آن پا میخورد
نظرات شما عزیزان:
|